قصه عشق....


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ :
بازدید : 508
نویسنده : نوری
 
 قصه ی عشقی که میگم،عشق لیلای مجنونه

با یه روایت دیگه لیلی جای مجنونه

مجنون سر عقل اومده،شده آقای این خونه

تعصب و یه دندگیش کرده لیلی رو دیوونه

اما لیلی بی مجنونش دق میکنه می میره

با یه اخم کوچیک اون دلش ماتم میگیره

میگه باید بسازه و این مثله یه دستوره

همین یه راه مونده واسش چون عاشقه مجبوره

عاقبت لیلیه ما مثه گلهای گلخونه

تو قاب سرد و شیشه ای پژمرده و دلخونه

حکایت عشق اونا مثه برف زمستونه

اومدنش خیلی قشنگ،آب کردنش آسونه

قلب تو خالی از عشقو بی روحو سوتو کوره

عاشق کشی مرامته،نگات سرده و مغروره

عشقو ببین توی چشاش از کینه ی تو دوره

یه کاری کن توهم براش چرا عاشقیتم زوره؟

زوره،عشقه تو زوره،احساس همیشه کوره

هر جا خودخواهی باشه،انصاف از اونجا دوره!

 

 

 




مطالب مرتبط با این پست :

بهترین ها از دنیای دف نوازي و موسيقي سنتي، دنياي هنر و هنرمندان

شما از 1 تا 20 چه نمره ای به وبسایت میدهید؟

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پلاک 10 و آدرس plak10.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.

 






RSS

Powered By
loxblog.Com